«کاش میشد دوباره برخیزد / نسل یعقوب لیث صفاری» سروده ای از فرشته بزی
باز زن پنکه را که روشن کرد
بوی سیگار بهمنش پیچید
بوی الکل که مست می رقصید
توی گلهای دامنش، پیچید
خسته از بوی آشپزخانه
خسته از چند شیفت کاری
خسته از رنگ تند نارنجی
خسته از این چهاردیواری
کاش می شد که بشکند اینبار
یک نفر این سکوت مطلق را
آه، یک روز آخرش می کشت
زن همسایه ی دهن لق را
ناخودآگاه باز هم چرخید
روبروی میز توالت بود
باخودش حرف می زد و اما
مرد ،مثل همیشه ساکت بود
باز یخ می زند تمام تنش
وسط آبهای ماسوله
دخترش غرق میشود هر روز
تو سفیدبرفی،هفت کوتوله
طعم میدان تلخ آزادی
داخل قطره های رزماری
کاش میشد دوباره برخیزد
نسل یعقوب لیث صفاری
برگرفته از :
درود بر شما
کاش امانت دار بودید وشعر بنده رو بدون سانسور منتشر میکردید
نه اینکه مثله اش کنید
درود بانوی بزرگوار من متن رو از ادرس زیر کپی کردم و به هیچ عنوان به شعر شما دست نبردم لطف بفرمائید کامل رو بدید تا نشر کنم
زابکسزابکس