خُولَك فروش

سیستان از منظر ادبیاتخُولَك فروش: شعری از محمودرضا آرمین (سهی سیستانی)

 

صبحي پگاه بود و ز نيزار دور دست
آهنگ شهر داشت پريچهره دختري
بر روي سرنهاده خُولكهاي* تازه را
چون تاج سبز رُسته به سرو و صنوبري

از لابه لاي آنهمه سبزينه هاي پاك
نرم و سَبك نسيم دلاويز مي وزيد
زان پيش تر كه دخترك ازده رسد به شهر
بوي خولك به كوچه و بازارمي رسيد

فرياد گرم آي خُولكهاي تازه اش
هرگوش را به جانب او تيزكرده بود
عطر گريخته زگريبان پاره اش
او را بهار و سوسه انگيز كرده بود

آن پا برهنه دختر زيبا تر از پري
همراه خود اگرچه پيام از بهارداشت
امّا دريغ كز غم واندوه روزگار
زخم عميق دردل خود بيشمار داشت

هر شاخه ي جوان خُولك را برون كشيد
ازعمق آبگير، سحرگه به شوق نان
ازپيش چشم مردم راحت طلب گذشت
آن سخت كوش دختر دل ريش و خسته جان

آموخت گل ز محضر حُسنش به صد ادب
خوشرويي و لطافت وپاكيزه دامني
روشن شد ازفروغ رخش خانه ي اميد
چون ديدگان منتظر از چشم روشني

من بودم و طراوت و شادابي و اميد
اوبود و دلفريبي و ناز و حيا و شرم
من درپي اش دويده چوطفلي بهانه جو
اوچون نسيم از بر من پركشيده نرم

آمد چوخشك سالي و قحطي ز گرد راه
از آن خُولك فروش نشاني دگر نماند
ازباغ پرطراوت وسرسبز زندگي
جز خار رنج وغُصّه و محنت اثر نماند

هردم به ياد آورم آن خاطرات را،
افسرده حال خيره شوم بركنار راه
شايد دوباره بوي خُولك هاي تازه را
آرد به شهر صاحب آن چشم و آن نگاه

 

* خولك : نوعي ني است كه به آن لوخ يا لويي گويند و ساقه ي تُرد و نازكش طعمي خوش دارد.