شهید غلامحسن میرحسینی

شهید غلامحسن میرحسینی

فرمانده گردان۴۱۱ مالک اشتر لشگر۴۱ثارالله (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در سال ۱۳۳۶ در خانواده ای کشاورز و شیفته اهل بیت در روستای «صفدر میر بیگ » درشهرستان زابل فرزندی به دنیا آمد که نام «میر حسن» بر او گذارده شد .او در دامان پر مهر و محبت مادر و با نانی حلال که از دست رنج تلاشهای شبانه روزی پدرش به دست می آمد رشد نمود تا به هفت سالگی رسید .چون در روستایشان دبستان نبود به اتفاق برادرش« میر عباس» و سایر بچه های روستا به دبستان روستای «جزینگ» که حدود دو کیلو متر با روستایشان فاصله داشت رفت تا کسب علم و دانش نماید . در همان سن کودکی وقتی از مدرسه بر می گشت به پدرش در امور کشاورزی و دامداری کمک می کرد . در زندگی بسیار کوشا و خوش خلق بود و همین امر سبب شده بود که دوستان زیادی داشته باشد .وقتی دوستانش به سراغ او می آمدند و او را مشغول کار می دیدند کمکش می کردند تا او کارش زود تر تمام شود و بعد با هم به سراغ بازی های سنتی می رفتند . از آنجا که او جثه ضعیفی داشت و از طرفی پر تحرک بود در هر گروهی که قرار می گرفت ،آن گروه برنده بازی می شد . در کلاس چهارم ابتدایی بود که خشکسالی« سیستان» را فرا گرفت و مشکلات زیادی را برای مردم منطقه ایجاد نمود .عده زیادی از مردم به سایر نقاط کشور از جمله« ترکمن صحرا»،«،خراسان» ،«خوزستان» ،«کرمان» ، «اصفهان» و« زاهدان» کوچ کردند .اما خانوا ده او تصمیم گرفتند بمانند و با سختیها مبارزه کنند. در آن زمان اگر چه خرد سال بود ولی درس مقاومت را به خوبی آموخت . کلاس پنجم را به همراه سایر دوستانش پشت سر گذاشت و چون مدرسه راهنمایی در «جزینگ» وجود نداشت برای تحصیل در دوره راهنمایی به شهر زابل رفت و به همراه برادرش اتاقی اجاره نمود و در مدرسه راهنمایی «محمد معین» درس را آغاز کرد .روزهای پنجشنبه ظهر پای پیاده به روستا می آمد ،با وجود اینکه فاصله شهر تا روستا حدود ۱۸ کیلو متر بود ،شب را کنار خانواده به سر می برد و بعد از ظهر جمعه دو باره پای پیاده به طرف شهر حرکت می کرد .دوران راهنمایی را در شهر زابل به پایان رساند و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان «فردوسی» زابل آغاز نمود .در تابستان سال ۱۳۵۶ جهت تامین هزینه تحصیل در یکی از شرکتهای زاهدان مشغول به کار شد .مسئولین شرکت چون صداقت و امانتداری او را دیدند وی را به عنوان مامور خرید انتخاب کردند .او شبها را به همراه برادرش «میر عباس» در همان شرکت در اتاق کوچک به صبح می رساند .در او قات فراغت به مطالعه کتب اسلامی مشغول بود.او نماز شب را از همان جا آغاز کرد. بعضی از جوانان روستا که جهت کار به زاهدان می آمدند و شب محلی برای استراحت نداشتند اطراف میر حسن جمع می شدند و از طرف ایشان به مطالعه کتاب و خواندن نماز ترغیب می شدند . این امر در شرایطی بود که طاغوت باهمه امکاناتش مروج فحشا و منکرات بود .وقتی مشکلات و بی بندو باری ها را در جامعه می دید به این نتیجه رسید که ریشه همه مفسده ها رژیم طاغوت است .جو رعب و وحشت همه جا حاکم بود . حرکت میلیونی مردم ایران به رهبری حضرت امام خمینی آغاز شد ،او بسیار خوشحال بود، لحظه ای درنگ نکرد و در تمامی صحنه هاومبارزات حضور پیدا کرد . پیام ها و اطلاعیه های امام را که به زابل می رسید جهت توزیع به «جزینگ» و روستا های اطراف می برد .پس از اولین راهپیمایی بزرگ که بخش اعظم آن را دانش آموزان دبیرستاهای« زابل» تشکیل می دادند .مدارس تعطیل شد و« میر حسن» به همراه سایر دوستانش در جهت آگاه کردن مردم از جنایات رژیم شاه و مبارزه همه جانبه با آن رژیم سفاک تلاش زیادی نمود .بعضی از افراد نا آگاه با او و دوستانش بر خورد نا مناسبی داشتند و می گفتند: مگر شما می توانید با حکومت شاه که تا دندان مسلح است مبارزه کنید ؟این مسائل نه تنها او را دلسرد نکرد بلکه برای مبارزه مصمم تر می شد .میر حسن و خانواده اش نقش اساسی در مبارزه علیه رژیم شاه در منطقه داشتند .او مرتب با شهر زابل در ارتباط بود ،در راهپیمایی ها شرکت می کرد و حتی شب ها که انقلابیون در مسجد« حکیم »جمع می شدند حضور می یافت ودر همان جا می خوایبد و گاه در پشت بام مسجد نگهبانی می داد .بعد از پیروزی انقلاب دگر گونی عجیبی در وی بوجود آمده بود و از آن به بعد خود را وقف انقلاب و خدمت به محرومین نمود .در خرداد ماه سال ۱۳۵۸ پس از کسب دیپلم هنگامی که گروه های خیر و متخصص برای باز سازی مناطق محروم و روستایی به سیستان آمدند ،میر حسن ارتباط نزدیک با آنان بر قرار نمود و از هیچ گونه همکاری دریغ نکرد. از جمله کمک در جاده سازی و ساختن پل ها و سد« نهر بو لاغ» که نهر بزرگ منطقه به شمار می آمد . او در جهت رفاه مردم کوشش فراوان کرد تا اینکه به استخدام فرمانداری در آمد و به عنوان دهدار چند روستا انتخاب گردید .به علت فعالیت شدید ،مردم روستا او را به عنوان عضو شورای اسلامی انتخاب کردند . در مهر ماه سال ۱۳۵۹ در سنگر تعلیم و تربیت فعالیت خود را آغاز نمود .در سال ۱۳۶۰ در نیمه شعبان ازدواج نمود .مراسم ازدواجشان در فضایی کاملا اسلامی و پر از معنویت بر گزار گردید و زندگی مشترک او و همسرش در منزل پدرش آغاز شد . در همان سال به عنوان نماینده فرمانداری در شورای شهرستان« زابل» تعیین گردید و برای رفع اختلافات ارضی، مخصوصا اختلاف کشاورزان با زمین داران بزرگ و خوانین نقش ارزنده ای در جهت احقاق حق کشاورزان محروم منطقه بر عهده گرفت . به امور فرهنگی توجه خاصی داشت و برای اینکه بتواند در کارهای فرهنگی خدمت بیشتری ارائه دهد، در سال ۱۳۶۰ در آزمون معلمان پیمانی آموزش و پرورش شرکت کرد و با نمره بسیار عالی قبول شد .از آنجا که مدارک تحصیلی ایشان دیپلم بود می بایست در دوره ابتدایی تدریس می داد اما وقتی مسئولین اداره آموزش و پرورش به اطلاعات و معلو مات فراوان او پی بردند تدریس دروس قرآن و بینش اسلامی دبیرستان فارابی« زهک» را به وی واگذار کردند .در همان سال عضو پایگاه بسیج شهید« صدو قی»در« جزینگ»شد و پس از چند ماه به سمت فرمانده پایگاه مقاومت انتخاب گردید .در سال ۱۳۶۱ برگه ی اعزام به جبهه را تکمیل نمود و جهت اعزام از آموزش و پرورش به سپاه زابل مراجعه کرد .اما چون فرمانده پایگاه مقاومت بود از اعزام وی جلو گیری به عمل آمد .این مسئله او را خیلی متاثر نمود و با لاخره با اصرار زیاد و راضی کردم مسئولین سپاه در روز عاشورای سال ۱۳۶۱ کفن پوش به همراه جمعی از دانش آموزان برای دیدن آموزش نظامی ،راهی کرمان شد .پس از اتمام دوره آموزش به منطقه جنگی اعزام شد و جمعی گردان امام حسن مجتبی (ع)گردید و پس از آن به پادگان دشت آزادگان جهت آموزش های نظامی بیشتر اعزام شد . او به عنوان معاون گردان امام حسن (ع) جهت انجام عملیات و الفجر مقدماتی همراه نیرو های گردان عازم منطقه عملیاتی بود که در میان راه عملیات متوقف و دستور بر گشت نیرو ها به مقرشان صادر شد . همه ناراحت شدند ولی میر حسن به نیرو ها اعلام نمود که :ما ادای تکلیف می کنیم و همه کارهایمان برای خداست .پس از آن به علت متوقف شدن عملیات مدتی را در منطقه ماند .در تاریخ ۱۹/۱۲/۱۳۶۱ پس از باز گشت به زابل مجددا فعالیت خود را در پایگاه مقاومت بسیج «شهید صدوقی» آغاز کرد .در مدت حضور در روستا اغلب او قات به عنوان امام جماعت ،این فریضه الهی را اقامه می نمود و حتی در اعیاد فطر و قربان نیز اغلب خود پیش نماز روستاییان می شد . در سال ۱۳۶۲ برای طی دوره تکمیلی مربیگری در رشته ورزشی تکواندو و از طریق سپاه پاسداران به« تبریز» اعزام شد و پس از اتمام دوره و در یافت گواهی قبولی به زابل بر گشت .در همان سال علاوه بر تدریس به مشکلات و گرفتاریهای مردم نیز رسیدگی می کرد .شهادت همسر خواهرش، «بهمن خسروی» نیز مسئولیت وی را سنگین تر کرد و از آن پس رسیدگی به مشکلات خواهر و فرزند او« قائم» نیز بر عهده وی گذارده شد .در ابتدای سال ۱۳۶۳ به اتفاق جمعی از همکاران و دانش آموزان برای بار دوم عازم جبهه شد و در تاریخ ۱۳/۳/۱۳۶۳ از جبهه بر گشت .میر حسن به خانواده های شهدا علاقه وافری داشت. همواره به سراغ آنها می رفت و از آنها دلجویی می کرد .در سال ۱۳۶۴ در آزمون ورودی دانشگاه شرکت نمود و با رتبه عالی در رشته ادبیات دانشگاه« تهران» پذیرفته شد .این موفقیت ،فصل نوینی در زمینه کسب علم بر روی وی باز کرد .برای او کسب علم وسیله ای بود برای رسیدن به کمالات والای انسانی و وصال معشوق ازلی .در آذر ماه سال ۱۳۶۴ در حالی که مشغول تحصیل بود برای بار سوم عازم جبهه شد پس از گذراندن دوره های تخریب جهت آموزش عملیات آبی خاکی به یگان دریایی منتقل شد و در آنجا کار با بی سیم را فرا گرفت .در تاریخ ۱۲/۱۱/ ۱۳۶۴ پس از تسویه حساب برای ادامه تحصیل به دانشگا ه تهران باز گشت .ولی از آنجا که دل کندن از جبهه برایش سخت بود به محض اینکه خبر حمله ایران در منطقه« فاو» را شنید، درس و دانشگاه را رها نمود و در ۲۱ بهمن ماه ۱۳۶۴ راهی« اهواز» شد و از آنجا به طرف« فاو» حرکت کرد و تا پایان عملیات و دفع کامل ضد حمله های دشمن در آنجا ماند .در تاریخ ۹/ ۹/ ۱۳۶۵ برای چهارمین مرتبه عازم جبهه شد و فرماندهی گردان۴۰۹ مالک اشتر را بر عهده گرفت و برای انجام عملیات و باز پس گیری شهر فاو به آنجا حرکت کرد. چند روز از عملیات کربلای ۵ گذشته بود که برادرش ،سر دار حاج« قاسم میر حسینی»قائم مقام فرماندهی لشگر۴۱ثارالله، به شهادت رسید .میر حسن برای شرکت در مراسم خاکسپاری آن شهید بزرگوار عازم« زابل» گردید .هنوز مراسم بزرگداشت چهلمین روز شهادت حاج« قاسم» فرا نرسیده بود که مجددابه جبهه مراجعت نمود و در ادامه عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه ،منتظر عملیات ماند اما عملیات انجام نشد واو با اندوه فراوان در تاریخ ۱۵/ ۲/ ۱۳۶۶ به همراه سایر همرزمان به «زابل» باز گشت . در مهر ماه ۱۳۶۶ جهت ادامه تحصیل که هر سال به دلیلی آن را رها کرده بود ،به« تهران« رفت و در آنجا علاو بر دروس دانشگاه در کلاس های خوشنویسی ،زبان انگلیسی و تکواندو شرکت نمود . میر حسن در بین اساتید و دانشجویان از احترام خاصی بر خوردار بود به دلیل آگاهی و کسب تخصص با لا در رشته تکواندو ،ابلاغ تدریس ورزش در دبیرستان شهدای انقلاب را در یافت کرد . در آستانه انتخابات سومین دوره مجلس شورای اسلامی ،بعضی از دوستان به وی تو صیه نمودند تا نامزدنمایندگی در مجلس شورای اسلا می شود .اما او قبول نکرد .پس از انتخابات ، همزمان باحمله عراق در منطقه« فاو» در جبهه حضور یافت . دشمن پس از مدتی دشمن دست به عملیات وسیعی درمنطقه« شلمچه» زد .گردان« میر حسن» که در سنگر های کمین بود با دشمن در گیر شد و راه پیشرفت آنها را سد نمود ،اما دشمن یکی از محورهای دیگر خط را شکسته و از پشت سر ،راه گردان ۴۰۹ را بسته و میر حسن و یارانش همانند یاران ابا عبد الله الحسین (ع) در محاصره کامل دشمن بعثی افتادند .آذوقه و مهماتشان تمام شده بود و حتی آب برای خوردن نداشتند .نیرو های گردان دور «میر حسن» حلقه زدند،او به آنها گفت :مقاومت کنید، شاید برایمان کمک برسد .ساعت ۱۲ ظهر در صحرای سوزان ،مردانه مقاومت کردند و جمع کثیری شهید شدند .نا چار فریاد زد :اگر می توانید عقب نشینی کنید و به طرف نیروهای خودی بروید ،در غیر این صورت عاشقانه بمیرید که مرگ سرخ از اسارت بهتر است .سر انجام پس از مقاومت جانانه به آرزوی دیرینه اش شهادت که در هر دعایی آن را آرزوی می کرد رسید و همه ما را به انتظار گذاشت .در ابتدا تصور بر این بود که «میر حسن» اسیر شده از این رو ایشان را مفقود الاثر اعلام کرده بودند تا اینکه سر انجام در تابستان ۱۳۷۴ پیکر مطهر شهید بر فراز دستهای همرزمان و دوستانش تشییع گردید و در آرامگاه ابدیش به خاک سپرده شد .